سرباز امریکایی تازه از جنگ برگشته بود . خسته و زخمی خودش رو به تلفن عمومی رسوند و شماره خونشون رو گرفت. از اون ور خط صدای آشنای پدر روحش روآروم کرد. : سلام پدر ! منم جک ، : سلام عزیزم حالت خوبه؟ برگشتی؟ : آره ، دارم میام خونه ، دوستم هم همراهمه. اون زخمی شده ، یه پا و یه دست نداره و می خواد برای مدتی با ما زندگی کنه . : وای! ولی عزیزم ما زندگی خودمون رو داریم نمی تونیم از اون مراقبت کنیم . |
|
مراقبت از یه همچین آدمی خیلی سخته
ما نمی تونیم زندگیمون رو واسه اون خراب کنیم اون باید بره و راه زندگی
خودش رو پیدا کنه...و پسر گوشی رو انداخت و رفت... |