پسر بچهای از خواهر بزرگترش پرسید: «آیا کسی واقعاً میتواند خدا را ببیند؟»
خواهرش که مشغول انجام کاری بود با تندی پاسخ داد: «البته که نه نادان!
خدا آن بالا در آسمانها است. هیچ کس نمیتواند خدا را ببیند».
مدتی گذشت. پسر بچه سؤال خود را از مادرش پرسید: «مامان! کسی تا به حال
خدا را دیده است؟» مادر با مهربانی پاسخ داد: «نه پسرم! خدا در قلبهای ما
آدمهاست. اماما هرگز نمیتوانیم او را ببینیم».
پسر بچه تا حدودی راضی شد.اما هنوز کنجکاو بود. اندکی پس از آن پدر بزرگ مهربانش او را برای ماهیگیری به سفر برد.
آنها مدت زیادی را با یکدیگر بودند. روزی خورشید با شکوه وصف ناپذیری در
برابر دیدگان آنها غروب میکرد. پسر بچه دید که صورت پدر بزرگش سرشار از
مهربانی و آسایش خاطر است. او اندکی فکر کرد و سر انجام با دودلی پرسید:
«بابا بزرگ، من ..... من دیـگر قصد نداشتم که ایـن سؤال را از کسی بپرسم.
اما مدت زیادی است که به آن فکر میکنم اگر جواب آن را به من بدهی خیلی
خوشحال میشوم. آیا کسی... آیا کسی واقعاً توانسته است خدا را ببیند؟»
مدتی گذشت. پیرمرد همان طور که نگاهش به غروب خورشید بود.به نرمی پاسخ داد: «پسرم! من الآن غیر از خدا هیچ چیز دیگری نمیتوانم ببینم».
بسم الله
سلام
ممنون عید شما هم مبارک باشه..
البته ای کاش تناقضاتش رو می فرمودید....
در مورد این نوشتت هم حالا برداشتی بود یا خودجوش زیبا بود ...فقط اینکه به نظر من جمله ی اخر یه جمله ی اصطلاحی بود ...تمامی اتفاقاتی که در دور و بر ما به وقوع می پیوندن درواقع نشون دهنده ی آثار خداوند هستن نه خود خداوند...چه زیبایی ها چه زشتی ها!
و ما از طریق پی بردن به آثار خدا می تونیم با توجه به این قاعده ی علت و معلولی به وجود خدا پی ببریم!!
موفق باشی
علی ع الگویت!
یا علی
ممنون
البته برداشتی بود
و توجه داشته باشید که این در پاسخ به سوال یک کودک مطرح شده
سلام
مصداق آیه ی "فبای الا ربکما تکذبان" پس به کدامین نعمت پروردگارتان را منکر می شوید!!!